تقریبا تمام ورزشکاران این ادعا را دارند که برای ستاره شدن و پوشیدن لباس تیم یکی از باشگاهها سختیهای زیادی کشیدهاند؛ همه آنها سرنوشتی مشابه به هم دارند. از خانواده جدا و درگیر مصدومیت سخت و شدید شدهاند. بازیکنانی که دل به دریا زدهاند، به نه شنیدن عادت کردهاند، اما باوجود همه کمبودهایی که دارند، دلیل نمیشود به پیروزی فکر نکنند.
برای ورزش بانوان تاریخ مشخصی نمیتوان یافت. آن هم ورزش در مناطقی که به قول برخیها حاشیهای و کمبرخودار است. طلاب یکی از پرنشاطترین و فعالترین محلهها در حوزه ورزش است، باور ندارید، همراهمان باشید.
سراغ تیم گمنام و تازهنفسی رفتهایم که مجوز رسمی آکادمی فوتسال بانوان را دارد. حسین زرنگ، رئیس شورای اجتماعی محله طلاب، این را میگوید و تیم دوازده نفرهای را معرفی میکند که این روزها درگیر آمادهشدن برای مسابقات است.
تیم آکادمی طیرانی که سن اعضای آن بین ۱۶ تا ۳۶ سال است. هم دانشجو دارند و هم محصل و کدبانو و خانهداری که درهفته چندساعت از وقتش را میگذارد تا از میدان با همتیمیهایش پیروز بیرون بیاید.
نزدیک به ۲ سال از فعالیت این فوتسالیستها میگذرد و پشتکار و اشتیاق آنها باعث شده است تا در کنار آنها تیمهای محلی دیگری به میدان بیایند و برای رسیدن به پیروزی بجنگند.
دختران فوتسالیست روزهای تلخ و سختی را پشت سر گذاشتهاند، درعوض شیرینی بازی و هیجان دویدنها نمیگذارد هیچکدام از آنها خاطرشان را مکدر کنند. همهشان دوست دارند این تیم به یکی از پرافتخارترین تیمهای ورزشی تبدیل شود.
نزدیک به ۲ سال از فعالیت این فوتسالیستها میگذرد و پشتکار و اشتیاق آنها باعث شده است تا در کنار آنها تیمهای محلی دیگری به میدان بیایند و برای رسیدن به پیروزی بجنگند
یک شب سرد پاییزی همراه آنها در سالن ورزشی پنجتن هستم، درحالیکه قرار است بعد از بازی دوساعته، سالن تحویل تیمی از آقایان داده شود.
تمام لحظههایی که از روی سکو تماشاگر بازی هستم، فارغ از اینکه قرار است گزارشی از آن میدان روی صفحه کاغذ برود، همراهشان کف میزنم و ذوق میکنم؛ از اشتیاق شیرجه و دریبلزدنها و توپهایی که به کنج دروازه شوت میشود و صدای جیغ و هورای آنها را بالا میبرد. مربی در این فاصله چندبار تا جلو سکو میآید و عذرخواهی میکند و دوباره به زمین و جمع بچهها برمیگردد.
صدیقه طیرانی مربی باتجربه و سیوششساله آنها همان اول تعریف میکند: «با دستخالی کارکردن خیلی سخت است، اما، چون به آینده فوتسال بانوان این محله ایمان داشتم، در نخستین گام تلاش کردم تیم را به ثبت برسانم. دلم میخواهد این تیم نوپا به یکی از پرافتخارترین تیمهای ورزشی محله تبدیل شود.»
آنها مثل هرتیم دیگری هر ابزاری که بخواهید دارند. دروازهبانی که با واکنشهای مختلف سد راه حریف میشود و یکی که نقطه ثقل تیم است و بچهها دعا میکنند که همیشه خوب باشد تا بتوانند تیم حریف را ببرند. خودشان معتقدند دلیل بازیهای خوبشان تمرینهای زیاد است و همراهی و پشتکاری که باهم دارند. اعضای این تیم بیادعاتر از این حرفها هستند که بخواهند درخواستی از کسی داشته باشند؛ جز اینکه برخی از حرفها را از سر درددل مطرح میکنند و نمیدانند گفتنش تأثیری دارد یا نه.
مثل حرفزدن از اینکه برای گرفتن یک سالن بارها به شهرداری مراجعه کردهاند، اما از طرح همین موضوع هم ساده میگذرند و میگویند: بازی شیرینتر از آن است که بخواهیم با این حرفها تلخش کنیم.
سحر نقابی دروازهبان است و خیلی تلاش میکند تا توپ به دروازه نچسبد. شانزدهساله است و از جایی میآید که هممحلههایش ورزشی هستند. باخنده پر از انرژی میگوید: «خاک طلاب قهرمانپرور است. این را جایی خواندهام. فکر میکنم روزنامه خودتان بود، اما دوباره به آن اعتراف میکنم. شما غیر از این میبینید؟»
مادرم دروازهبان تیم مقابل است و بیشتر تمریناتم را با او انجام میدهم!
پاسخی برای گفتن نیست، جز تکاندادن سر به نشانه تأیید. سحر به عشق همه دروازهبانهایی به سالن میآید که آدامس میاندازند گوشه لپشان و با شیرجههای بهموقع و بهجا دل همه ایرانیها را میبرند و با یک پیروزی جانانه باعث افتخارشان میشوند. آنقدر سحر پرهیجان حرف میزند، که آدم به وجد میآید و میخواهد برود وسط میدان و توپ را شوت کند کنج دروازه.
شاید شرط موفقیتش این است که مادر پای کاری دارد و هر ۲ رقیب هم هستند. این را زمانی میفهمم که میپرسم محدودیتی برای آمدن به سالن و ورزشکردن ندارد و سحر توضیح میدهد: «مادرم دروازهبان تیم مقابل است و بیشتر تمریناتم را با او انجام میدهم.»
سحر تعریف میکند: «رشتههای ورزشی زیادی انتخاب کردم، اما از همان بچگی عاشق فوتبال بودم و بازیهای تیمملی را دنبال میکردم و قند در دلم آب میشد وقتی میدیدم فوتبالیستها اینقدر مطرح هستند که همهجا آنها را به نام میشناسند. البته این را هم اضافه کنم شهرت و ماجرای امضا گرفتن و سرشناس بودن بین مردم برایم خیلی جذاب بود؛ اینکه به محض جستوجوکردن نام آنها در یکی از سایتها کلی اطلاعات و مقامهای قهرمانیشان بالا میآمد. خیلی دوست دارم فوتبال بازی کنم، اما در مشهد باشگاه فوتبالی برای بانوان نیست و در محله محدودیتها زیاد است. بههمین علت فوتسال را انتخاب کردم و خوشبختانه مادرم هم همراه من است.»
سحر که همزمان با تمرین درس هم میخواند، ادامه میدهد: «درست است که دویدن زیاد دارد، اما از سالن که بیرون میروم سرشار از انرژی هستم و درس بیشتر به جانم میچسبد.»
مادر و دختر جدا از سالن وقتهای فراغتشان را در بوستان ریحانه تمرین میکنند.
نیره طیبی بسکتبال، دوومیدانی و چندرشته دیگر را هم تجربه کرده است و علاوهبر اینها رشته تحصیلیاش حسابداری است، اما حاضر نیست به سنوسالش اشاره کند.
او میگوید: «از این یکی محترمانه بگذریم.»
ما هم قبول میکنیم به اینکه بنویسیم طیبی فوتسالیست جوان تیم طلاب مسیر سختی را برای رسیدن به این مرحله پشت سرگذاشته است و تنها علاقه پای کار نگهش داشته است، وگرنه مجبور نبود به قول خودش هوای به این سردی و مسیر دور تا پنجتن را با کرایههای گران برای تمرین دوساعته تیم به جان بخرد و دوباره این مسیر را برگردد.
لابهلای صحبتهایش اشاره میکند به بقیه همتیمیهایش و ادامه میدهد: «تکتک اینها که اینجا هستند شبیه من هستند. ما همه یا درس میخوانیم یا سرکار میرویم، اما هفتهای چند جلسه تمرین داریم و، چون سالن مشخص نیست و مکان تغییر میکند، کلی درگیریم. بهتر است بگویم خانهبهدوش هستیم.»
او ادامه میدهد: «این سالن هم مخصوص آقایان است. سرگرم بازی که هستیم حواسمان از زمان پرت میشود و با آنها طرف هستیم که کلی غرولند میکنند و البته حق هم دارند، اگر در این سرما پشت در بمانند.»
طیبی کلی حرف برای گفتن دارد که با مطرحکردنشان امید دارد دستکم یکی از مشکلاتشان حل شود و میگوید: «کلی مسابقه درونشهری و استانی داریم از سبزوار، نیشابور و تربتحیدریه گرفته تا دیگر شهرستانها. در این بین خودمان باید هزینه رفتوآمد را بدهیم. به اینها پول لباس و خوراک و خرجهای متفرقهای که پیش میآید را هم اضافه کنید. هرسال در مسابقات استان شرکت میکنیم، اول و دوم میشویم به این امید که حامی داشته باشیم، اما اینطور نمیشود، گاهی مربی برای رفتن به مسابقات استانی و کشوری از جیب خود هزینه میکند. گفتیم اسم باشگاه که ثبت شود شاید بار مشکلات هم کم شود، اما این اتفاق هم نیفتاد. مثلا ما اولین تیمی هستیم که مجوز داریم، اما هیچکس حمایتمان نکردهاست و مرتب استرس این را داریم که از کجا سالن پیدا کنیم و...»
او با خنده حرفش را تکمیل میکند: «البته جزو برنامه زندگی هر ورزشکار است که سختی و مشکلات را تحمل کند و ما هم استثنا نیستیم و هیچکدام از این مشکلها من و همتیمیهایم را ناامید نکردهاست و نمیکند. ما آرزو داریم جزو منتخبان محله باشیم و در باشگاههای مطرح دنیا بازی کنیم.»
اسما مدید بیستوچندساله است و مثل همه همتیمیهایش سعی دارد که خوب بازی کند. او هم دوست دارد روزی لباس تیمملی فوتسال ایران را به تن کند. حرفهایش با دیگر بازیکنان اشتراک زیادی دارد. اینکه از کودکی علاقهمند به ورزش بودهاند و نتوانستهاند از این علاقه بگذرند.
حتی به دنیا آمدن پسرم هم مانع نشد که از تمرینها بگذرم. شاید خانمهای خانه تجربهاش را ندارند که چقدر این تمرینات و دویدنها به آنها در طول هفته آرامش میدهد، وگرنه از ورزشکردن غافل نمیشدند
میگوید: «حتی به دنیا آمدن پسرم هم مانع نشد که از تمرینها بگذرم. شاید خانمهای خانه تجربهاش را ندارند که چقدر این تمرینات و دویدنها به آنها در طول هفته آرامش میدهد، وگرنه از ورزشکردن غافل نمیشدند.»
مدید ادامه میدهد: «متأسفانه باتمام حرفهایی که برای ورزش بانوان میزنند، هنوز نابرابریهایی وجود دارد. باوجود اینکه ما به اندازه مردان عرق میریزیم و تلاش میکنیم و افتخار کسب میکنیم، اما هنوز فاصله معناداری بین ما و آنهاست. از همینجا شروع کنید که سالنی برای تمرین نداریم و...»
بچهها خاطره کم ندارند؛ از آسیبهایی که در زمین خوردهاند و از بازیهای حساس جاماندهای که برایش کلی گریه کردهاند. از شهرهایی که با هزینه خود میروند و کلی خندهبازار و تفریح است.
حتی از شکستهایی که دارند و اولش بغضشان میگیرد و بعد به همه آنها میخندند.
آنها بازی با کیان نیشابور را پشت سر گذاشتهاند و پرسپولیس مشهد را پیشرو دارند و باید باقدرت تمام در میدان حاضر شوند. یکی از چیزهایی که یاد گرفتهاند این است که نباید به امید شانس و معجزه باشند، باید با پشتکار، ناممکنها را ممکن کنند.
دوست دارند این لیگ در کشور مطرح شود و به آن روز امید دارند. صدای سوت مربی که بلند میشود آنها میخندند و میدانند که وقت خالیکردن سالن است و همین حالا هم خیلی دیر شده است.